loading...
وبلاگ شخصی محمدعلی
mohammadali بازدید : 4 شنبه 11 آبان 1392 نظرات (0)

پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت : چه بارانی می آید. پدرم گفت : 


بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.

 پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود . او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبهامان را از زیر لباسمان دیدیم.

 پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود. پیامبر کنارشان زد.


خورشید را نشانمان داد و تکه ای از آن را توی دستهایمان گذاشت.

 پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سرانگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود به ما بخشیدند و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم.

 پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید. 


پیامبر کلیدی برایمان آورد .

اما نام او را که بردیم قفل ها بی رخصت کلید باز شدند.

 من به خدا گفتم : امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد.

 امروز انگار اینجا بهشت است.

 خدا گفت : کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش


می دانستی بهشت همان قلب توست.

 از:عرفان نظرآهاری

درباره ما
Profile Pic
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و بزرگوار اینجانب محمدعلی نظری این وبلاگ را اماده کرده ام تا همه ی هم وطنان بزرگوار ازش استفاده کنند هدف از ایجاد این وبلاگ : آشنایی با دین اسلام و جمهوری اسلامی ایران. قوانین : قوانین وبلاگ من با قوانین جمهوری اسلامی ایران تفاوتی ندارد. باتشکر....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    از وبلاگ من راضی هستید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 35
  • بازدید کلی : 1,612
  • کدهای اختصاصی